پرسمان3 | ||
|
جدّ من قيصر ميخواست مرا در سن سيزده سالگي براي برادر زاده خود تزويج كند وقتي مجلس عقد برپا شد و قيصر برادرزاده خود را روي تخت مخصوص نشاند ... ناگهان صليبها فرو ريخت، پايههاي تخت شكست و پسر عمويم با حالت بيهوشي از بالاي تخت بر روي زمين افتاد و مجلس به هم خورد ولي باز دستور دادند تا مجلس را از نو سامان دهند تا اين مراسم به اجرا درآيد ولي همان حادثه دوباره تكرار شد ... همه پراكنده شدند همان شب من در خواب ديدم كه حضرت عيسي و شمعون وصي او و گروهي از حواريين در قصر جدّم اجتماع كردهاند و منبري از نور در آنجا قرار داده شده است، طولي نكشيد پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) و داماد و جانشينان آنحضرت وارد شدند؛ حضرت عيسي (عليه السلام) به استقبال ايشان شتافتند، حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودند (خطاب به حضرت عيسي (عليه السلام)) يا روح الله من به خواستگاري دختر وصي شما شمعون براي فرزندم آمدهام و در اين هنگام اشاره به امام حسن عسكري (عليه السلام) كردند كه او نيز موافقت كرد ... آنگاه حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) بالاي منبر رفته و خطبهاي خواندند و مرا به تزويج فرزندشان امام عسكري (عليه السلام) در آوردند ... از خواب بيدار شدم و از ترس، آن واقعه را به كسي نقل نكردم ولي محبت به امام عسكري (عليه السلام) باعث شد كه كم كم رنجور گردم و از خوردن و آشاميدن باز مانم و ... بالاخره مريض شدم ... چهارده شب بعد باز در خواب واقعه عجيب ديگري ديدم و آن اينكه ديدم دختر پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) به همراهي حضرت مريم و ... به عيادت من آمدند و من از اينكه حضرت عسكري (عليه السلام) به ديدن من نميآيند گله و شكايت كردم حضرت فاطمه (عليه السلام) فرمودند: اگر ميخواهي خداوند، عيسي و مريم از تو خشنود باشند و ميل داري فرزندم به ديدنت بيايد شهادت به يگانگي خدا و نبوّت پدرم پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) بده و من آنچه كه او فرمودند تكرار كردم؛ آنگاه حضرت فاطمه (عليهم السلام) مرا در آغوش گرفتند و اين كار باعث بهبودي من شد آنگاه فرمودند: اكنون به انتظار فرزندم عسكري (عليه السلام) باش كه او را نزد تو خواهم فرستاد ... وقتي از خواب بيدار شدم شعف و خوشحالي عجيبي تمام وجود من را فرا گرفته بود تا اينكه از شب بعد امام را پيوسته در خواب ميديدم تا اينكه يكي از شبها حضرت فرمودند: فلان روز جدّت قيصر لشكري را به جنگ مسلمانان ميفرستد تو ميتواني به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عدهاي از كنيزان كه از فلان راه ميروند به آنها ملحق شوي و من هم چنين كردم و در نهايت جزو اسيران جنگي به اسارت مسلمانان در آمدم و بالاخره به بغداد آورده شدم و در آنجا بود كه توسط نماينده امام علي النقي (عليه السلام) يعني بشر بن سليمان خريداري شده به خدمت آنحضرت رسيدم و آنحضرت هم مرا به خواهرشان حكيمه خاتون سپردند، او آموزشهاي به من دادند ... پس از آموزش فرايض ديني و تعليمات اسلامي به همسري امام عسكري (عليه السلام) در آمدم ... و در سال 255 هجري روز 15 شعبان در سامرّا حضرت مهدي (عليه السلام) از اين بانوي بزرگوار متولد شد منبع:موسسه تحقيقاتي ولي عصر(عج) نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|